مونتاژ، واژه ای فرانسوی به مفهوم "بنا کردن و سوار کردن" برای توصیف فرایند بنا کردن فیلم در مرحله ی تدوین. امروزه زیرمجموعه های بی شماری در زمینه ی مونتاژ پدید آمده اند که برای مشخص کردن روش های مختلف مونتاژ به کار میروند. در میان آن ها اصطلاحات زیر دیده می شود:
مونتاژ شتابنده:
استفاده از تدوین برای افزودن به سرعت ضربآهنگ فیلم یا کاستن از طول نماها در یک صحنه ی حرکتی و یا فصلی تعقیبی، می توان ضربآهنگ بیرونی را بر ضربآهنگ درونی فیلم اعمال کرد. سرعت بخشیدن به ضربآهنگ از طریق تدوین را "مونتاژ شتابنده" می نامند.
نقطه ی اوج یک فصل تعقیبی غالبا با مونتاژ شتابنده همراه می شود که در آن هیجان رویداد از طریق تدوین سریع و استفاده از نماهای کوتاه تر و منقطع تر افزایش می یابد. در فیلم "مسئول لوندیل"ساخته ی "دی.وی.گریفیت"از مونتاژ شتابنده در تدوین متناوب میان سه مکان مختلف استفاده شده تا جوانی را که شتابان برای نجات دوست دخترش از دست سارقین با قطار راهی مهلکه است ، نشان بدهد. در فیلم "از نفس افتاده"ساخته "گودار" صحنه ای که "ژان پل بلموندو" پلیسی را می کشد به صورت غیرمعمول با سرعت سریع و مونتاژ شتابنده تدوین شده به ترتیبی که سه نمای سریع با هم در فاصله چهار ثانیه تدوین شده اند.
مونتاژ آمریکایی يا هالیوودی:
اصطلاحی برای توصیف فصلی که در آن مجموعه نماهای کوتاه چنان تدوین شده که بیانگر زمان کوتاهی بوده و جوهر و فشرده رویدادهای رخ داده را در زمان کوتاهی ارائه دهد. نمونه رایجی از این گونه مونتاژ امروزه به صورت یک کلیشه سینمایی درآمده است.
سرخط روزنامه های مختلف که در مجموعهی سریعی از نماها برای فشردن زمان و ارائهی تحولات مهم یک رویداد و انتقال میان فصلهای مختلف به کار میرود. این گونه تدوین را "مونتاژ آمریکایی" مینامند. در فیلم "همشهری کین" (1941) از این تمهید در چند مناسبت استفاده شده است. شکل دیگر "مونتاژ آمریکایی" در فیلم "چیزی باید ارائه شود" (2003) صحنهای است که در آن "جک نیکلسن" برای "دایان کیتن" از تلاشهای نافرجامش برای تماس با زنان جوان در زندگی گذشتهاش تعریف می کند. در لحظه بیان این مطلب، تصویر این زبان جوان در مجموعه سریعی از برشهای "مونتاژ آمریکایی" به بیننده ارائه میشود.
مونتاژ مفهومی:
در این گونه، برش نماها به یکدیگر برای خلق مفهومی است که تنها از طریق کنارهم گذاشتن نماهای مختلف در ذهن خلق میشود. این گونه مونتاژ، موضوع بحث سینماگران و نگیره پردازان روسی دههی بیست بوده است. مهمترین این سینماگران "سرگئی آیزنشتین" و "پودوفکین" بر این باورند که "مونتاژ" (تدوین) جوهر هنر فیلم را تشکیل می دهد و سینماگر باید از بیانی ترین امکانات آن در سینما استفاده کند. "آیزنشتین" و "پودفکین" کمتر به "تدوین تطابقی" و بیشتر به جلوهی کلی مجموعه نماها توجه داشتند. این دو سینماگر نماهای فیلمهای خود را فزون بر روال داستانی، بیشتر به دلیل اثرات خردورزانه و عاطفی اشان کنار هم قرار میدادند.
در فصل "پلکان ادسا" از فیلم "رزمناو پوتمکین" (1925)،" آیزنشتین" با گسترش زمان صحنه، زمان و مکان واقعی را از حالت واقعی خارج کرده و نماهای طولانی قربانیان را در حال فرار در کنار نماهای نزدیک از پوتین های در حال مارش قزاقها قرار میدهد. در این جا، تضاد میان نماهای نزدیک از پوتین سربازان در حال مارش و قربانیان بیپناه بهصورت "استعاره"ای تصویری برای نشان دادن سرکوب استبدادگونهای که در روسیهی انقلابی در جریان بود، ارائه میشود. در پایان صحنه، نمایی از سربازی دیده میشود که سرنيزه اش را برای کشتن نوزادی در کالسکه بچه بلند میکند و از ناحیهی چشم زخمی شده است. وحشت که در چهرهی زن واقعی است و در این جا نمایندهی سرنوشت او و از نظر "مونتاژ مفهمومی"، نشاندهندهی سرنوشت بچه و ضربهای است که بر سر بچه فرود آمده که در عمل در تصویر نشان داده نمیشود. با پیوند این دو نما، اصل گستردهتر وحشت و تراژدی در رویداد ارائه میشود.
مونتاژ اتراکسون:
تدوینی که در آن دو نمای جداگانه به دلیل شباهتهای تصویری و" زیرمتنی" به هم پیوند داده میشوند.
"مونتاژ اتراکسون" غالباً برای اهداف بیانی و مفهومی بهکار میرود. در فیلم "ده روزی که دنیا را تکان داد" (1928) "آیزنشتین" از این مونتاژ به گستردگی به دفعات برای ایجاد یک اثر هجوآمیز استفاده میکند. به عنوان مثال، نمایی از سیاستمدار طرفدار "تزار" در پیوند با نمای یک طاووس که با وقار خاصی پرهایش را باز میکند. این بیان طنزآمیز تدوینی در تمام فیلم" آیزنشتین" دیده میشود.
امتیاز "مونتاژ اتراکسون" این است که سینماگران فراوانی از آن برای القای ایدهها و احساسات درونی شان در فیلمهایشان استفاده میکنند. در ابتدای دههی بیست یک سینماگر تجربهگر روسی به نام "لو کولشف" تجربیاتی در این زمینه انجام داد. او در یکی از این تجربیات، نمایی از چهرهی بازیگر را که فاقد بیان نمایشی بود با نماهای مختلف، کاسهی خالی سوپ، زنی مرده در تابوب و بچهای در حال بازی پیوند داد. در بررسی نهایی واکنش تماشاگران، آنها در هریک از این موارد در بازگشت به نمای چهرهی بازیگر اظهار داشتند که چهرهی بازیگر پس از بازگشت، تغییر بیانی داشته است. این احساسات در پیوند با نمای کاسهی خالی سوپ، بیانگر گرسنگی، در پیوند با زن مرده در تابوت، بیانگر اندوه و در مورد نمای کودک در حال بازی، بیانگر خوشحالی بوده است. درحالی که در اصل چنین نبوده و آنچه روی داده بود، توهم بیننده در اثر پیوند این دو تصویر بوده است. این باور بیننده که حالت چهرهی بازیگر پس از برش تغییر حالت داده، نتیجهی مستقیم "مونتاژ اتراسیون" بوده است.
مونتاژ روایتی:
پیوند نماها و صحنهها در روال مطلوب زمانی و بر طبق "فیلمنامهی آمادهی فیلم پردازی" و "نمای اصلی" که قرار است بعدها با هم برش شوند. در اینجا هدف تدوینگر این است که براساس شباهت رویدادها و روال ساختار روایتی، داستان را بازسازی کند. هدف "مونتاژ روایتی" بیشتر روایت داستان است درحالی که هدف "مونتاژ مفهومی"، تلاش برای خلق اندیشهها و جلوهها از طریق پیوند و تصادم نماها است.
مونتاژ ضربآهنگین:
این تدوین برای ایجاد ضرباهنگ های گوناگون در تطبیق با مقاصد مضمونی فیلم یا صحنه است. در اینجا از طول نماها، حرکت در داخل قاب تصویر و انوع تمهیدات انتقال زمانی در بین صحنهها استفاده میشود تا یک ضرباهنگ تدوینی خلق شود. طول نماها تعیین کنندهی "ضربآهنگ بیرونی" است درحالی که حرکت در درون تصویر تعیین کنندهی "ضربآهنگ درونی" است. آیزنشتین از اصطلاح "مونتاژ ضربآهنگین" برای توصیف روش های مونتاژی بهکار رفته در فیلمهایش استفاده می کرد. به عنوان مثال در فصل "پلکان ادسا" از فیلم "رزمناو پوتمکین"، او ضربآهنگهای درونی و بیرونی را برای خلق مونتاژی گیرا و مستحکم با هم ترکیب میکند.
در فیلم کوتاهی به نام "ارزشها و تفسیرها" تولید "جامعه فیلمبرداران آمریکا"، نقش تدوینگر فیلم در تعیین جلوههای نمایشی از طریق ریتمهای تدوینی به خوبی نشان داده میشود. در این فیلم یک "نما- فصل" از مجموعهی تلوزیونی "دود اسلحه" به بحث تدوینی گذاشته میشود. در ابتدای این صحنه مردی به زن جوانی حمله میکند که در نهایت به زد و خورد میان مرد و دو نمایندهی قانون حاضر در صحنه منجر میشود. در پایان زن همراه با سایر افراد شهر به تماشای این صحنه میایستد. کارگردان، "تد پست" از روش رایش برای فیلمبرداری این صحنه استفاده میکند. او با موضوع در نمای دور فصل را شروع کرده و آن را در نمای نزدیک تکرار کرده و در پایان نماهای واکنشی شاهدان صحنه را فیلم پردازی میکند.
نماهای این فصل به یه تدوینگر مختلف داده میشود و از آنها خواسته میشود فصل را به شیوهی دلخواه تدوین کنند. سپس تماشاگر به تماشای نتیجه کار این سه تدوینگر از صحنه مینشیند. جالبترین و تضادمندترین نمونه، فصول تدوین شده توسط تدوینگر اول و دوم است. تدوینگر اول نماها را به نماهای کوتاهتر و مقطع تر تقسیم کرده و در فصلهای گفتگوی به مراتب بیشتر برش میکند و از برش در پایان جملات احتراز میکند. در نتیجه ضربآهنگ فصل در تدوین اون بیشتر حالتی پویا و "مترونومی" پیدا میکند. روشن است که این تدوینگر صحنه را به فصلی پرطنش و فعال تبدیل میکند و تلاش دارد از برش سریع به عنوان تفسیری مکمل برای ارائهی آن استفاده کند.
اما نتیجه کار تدوینگر دوم کمتر جنبه پویا دارد. او از واکنشهای شخصیتها در شکل "درشت چهره" استفاده گسترده تری میکند و تصاویر را مدت طولانیتری از دو تدوینگر دیگر بدون برش روی پرده نگاه میدارد. از آنجاکه این روش کمتر جنبه پویا دارد، در این نسخه تماشاگر بیشتر به تفکر و تأمل فرو میرود. در کار این تدوینگر، تماشاگر به اندازهی کافی زمان پیدا میکند که اثر برهم زندهی زد و خورد را جذب کند تا با حالتی کنش پذیر تنها به تماشای زد و خورد بنشیند. طول نماها در این جا کلید اصلی اختلافات در ضربآهنگ ایجاد شده در فصل است.
مونتاژ روسی:
اشاره به روشهای مختلف تدوینی کارگردانان مهم روسی دههی بیست، "آیزنشتین"، "لو کولشف"، "پودوفکین" و "ژیگاورتف" است. این کارگردانان ملهم از تجربیات گستردهی بساانقلابی بیشتر در جستجوی روش های نوین بیانی در سینما و پیگیری اهداف انقلابی آموزش و بسیج شهروندان روسی بودند. در این دوران، "مونتاژ" - به مفهوم تدوین بیان گرانه- به عنوان جوهر نهایی هنر سینما نگریسته میشد، بهویژه پیوند و تصادم نماها بیشتر برای خلق مفاهیم عاطفی، ظاهری و ایدئولوژیک بهکار گرفته میشد. "ژیگا ورتف" در تجربههای اولیهی تدوینی خود در مجموعه فیلمهای خبری "کینو پراودآ" (1925-1922) در تلاش برای خلق اظهاریه های مفید اجتماعی، صحنههایی از گذشته (از فیلمهای خبری آرشیوی) را با نماهای به تازگی ضبط شده حاکی از شرایط بهتر کشور را با هم پیوند میداد. "لوف کولشف" در نگره ی "جغرافیای خلاقه" و تجربههای "مونتاژ اتراکسون" ثابت میکند که چگونه نماهای جداگانه پس از پیوند با یکدیگر قادر به خلق نوعی واقعیت عاطفی و جغرافیایی در ذهن تماشاگر است که در اصل واقعیت وجود نداشته است.
در جستجوی روش های نوین بیانی در سینما و پیگیری اهداف انقلابی آموزش و بسیج شهروندان روسی بودند. در این دوران، "مونتاژ" - به مفهوم تدوین بیان گرانه- به عنوان جوهر نهایی هنر سینما نگریسته میشد، بهویژه پیوند و تصادم نماها بیشتر برای خلق مفاهیم عاطفی، ظاهری و ایدئولوژیک بهکار گرفته میشد. "ژیگا ورتف" در تجربههای اولیهی تدوینی خود در مجموعه فیلمهای خبری "کینو پراودآ" (1925-1922) در تلاش برای خلق اظهاریه های مفید اجتماعی، صحنههایی از گذشته (از فیلمهای خبری آرشیوی) را با نماهای به تازگی ضبط شده حاکی از شرایط بهتر کشور را با هم پیوند میداد. "لوف کولشف" در نگره ی "جغرافیای خلاقه" و تجربههای "مونتاژ اتراکسون" ثابت میکند که چگونه نماهای جداگانه پس از پیوند با یکدیگر قادر به خلق نوعی واقعیت عاطفی و جغرافیایی در ذهن تماشاگر است که در اصل واقعیت وجود نداشته است.
"پودفکین" نیز نگره ی "تدوین ساختارگرا" را شکل می دهد که در آن انتخاب و چیدمان دقیق جزئیات روایت می تواند به عنوان وسیله ی بیانی اصلی در دستان سینماگر، ابتدا توجه بیننده را از طریق اندیشه ها و تداعی آزاد جلب کرده و سپس آن را هدایت کند اما "آیزنشتین" طرفدار "مونتاژ تصادم"، تصادم و تضاد نماها برای رسیدن به یک جلوه ی دیالیکتیکی است. "آیزنشتین" می گوید : مونتاژ تصادم را می توان از طریق "تصادم ضربآهنگین"، تضاد مکانی و زمانی و در چارچوب ترکیب تصویری نما، شامل حجم و شکل به دست آورد. موارد استفاده این روش های اخیر را به طور عمده میتوان در فیلم "رزمنا و پوتمکین (1925)" مشاهده کرد.
کارگردانان روسی دهه ی 20 با به کارگیری تدوین به عنوان وسیله ی بنیادین بیان سینمایی، مفهوم جدیدی از مونتاژ را در سینما پایه گذاری کردند و خود را به دلیل روش های پویای تدوینی شان به عنوان صورت گرایان (شکل گرایان) واقعی سینما به تثبیت رساندند.